داستان یک زندگی

علمی ُاجتماعیُ بهداشتی،مذهبی

داستان یک زندگی

علمی ُاجتماعیُ بهداشتی،مذهبی

اندرحکایت عشق

     اندرحکایت عشق:

من درکودکی زیادمریض میشدم قدیم معمولادکتر،داروخانه وتزریقات باهم بودندبرای راضی کردن من به آمپول، قوطی های خالی  داروبمن میدادندوحالادراین سن، بازازقوطی های بسته بندی خوشم میآید.

روزی درمطب بودم دیدم ازطبقه بالاگلی به حیاط پرتاب شدومسئول جوان تزریقات که کمک پزشک نیزبود،گل رابرداشت برای من آرزوئی بودتااین عشاق راببینم بعداشنیدم باهم ازدواج کرده اند

بعدازگذشت مدت های مدیدی ،قضای روزگار،مرابااین زوج روبرونمودمن برای نقشه کشی گازبه آن خانه رفته بودم اما!!

اماباکمال تاسف دیدم مردعاشق پیشه بالحن تندی بامعشوق برخوردمیکندگویاگذشت زمان درعشق آن مردسردی ایجادکرده بود.

ومتاسفانه اکثرمامردهاگرفتارخودخواهی های خودهستیم واصلااهل عشق وعاشقی نیستیم واگرروزی مجنون به وصال لیلی میرسیدبه احتمال قوی وضعش بهترازمردداستان ما نبود.