داستان یک زندگی

علمی ُاجتماعیُ بهداشتی،مذهبی

داستان یک زندگی

علمی ُاجتماعیُ بهداشتی،مذهبی

تخصص وتعصب

تخصص ،تعصب

متخصص هررشته ای درتوصیف تخصص خود، اغلب سعی داردثابت کندکه:رشته مزبورمهمترین رشته بوده وبه هرچه که نگاه کنیداثری ازآن رشته رامی بینیدمثلا مهندس شیمی ،دنیارادرشیمی خلاصه میکند(وشایدهم درست باشد؟!)، مهندس مکانیک ، ساختمان ،یک ریاضیدان،یک فیلسوف و...نیزهمینطور

مولوی طی داستانی درموردادعای نحوی وکشتیبان، به این موضوع اشاره کرده است که:

آن یکی نحوی به کشتی در نشست  رو به کشتیبان نهاد آن خودپرست

  گفت هیچ از نحو خواندی گفت لا     گفت نیم عمر تو شد در فنا

دل‌شکسته گشت کشتیبان ز تاب   لیک آن دم کرد خامش از جواب

    باد کشتی را به گردابی فکند   گفت کشتیبان بدان نحوی بلند

هیچ دانی آشنا کردن بگو             گفت نی ای خوش‌جواب خوب‌رو

گفت کل عمرت ای نحوی فناست    زانک کشتی غرق این گردابهاست

البته تعصب انسان به دارائی های خود،اعم ازیک اسباب بازی ویاماشین واقعی وحتی علم وایده های شخصی ،امری فطری وغریزی بوده وبه خودی خودضروری میباشداماهمچنانکه این تعصب درموردتوپ باجایگزینی آن بایک دوچرخه تغییرجهت مییابدمعلومات وایده های انسان نیزمیبایست درجهت اصلاح وتکمیل ،تغییرجهت یابدلذاهرمتخصصی بهتراست جهت پیشرفت خودبه نظرات دیگران ،حتی اگرمتخصص آن رشته هم نباشند،گوش دهدشایدنظرابرازشده درست بوده وبانی خیری گردد.پس این شعارقدیمی که میگوید : آواز ، نه آوازه خوان، دربسیاری ازمواردمیتواندصحیح باشد.

ازیادنمیبرم که وقتی لوئی پاستورنظرخودرادرموردبیماریزائی میکروبها درجمع پزشکان ابرازمی داشت به علت اینکه اویک شیمی دان است نه یک پزشک، بااین نظراومخالفت کردند وآینده نشان دادکه همین یک نظرچقدراهگشاشدودرحیات انسانهاچه قدر مفیدواقع گردید.

غرض ازطرح این موضوع این است که من خودم متخصص کشاورزی هستم وبه رشته خود،هم علاقمندم وهم درهمه جاردّپای مهم آنرامی بینم(تعصب دارم) اماچون درصددطرح مسائلی درخصوص بهداشت وزندگی هستم وبه اصطلاح معروف میخواهم پایم راازگلیم خویش بیرون بگذارم، خواستم پیشدستی کرده قبلاعذرتقصیربخواهم لذاامیدوارم متخصصین ومطلعین مربوطه ازراهنمائیهای خود،اینجانب را بهره مندفرمایند.

نظرات 1 + ارسال نظر
حسین شنبه 24 دی‌ماه سال 1390 ساعت 05:28 ب.ظ http://www.eskan.blogsky.com

میان من و تو

فاصله یک "و" بود

"و" را برداشتی و

به دور دست ها پرتاب اش کردی


فاصله کم شد اما ،به یکباره ...


من شدم "من"


تو شدی "تو"


و حال بعد از سال ها تنهایی


دریافتم آن "و"


خود عشق بود.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد